آوا سادات  از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و آوا سادات از داداشش سید اهورا 2 دقیقه بزرگتره و ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

دوقلوهای افسانه ای من

جشن تولد سه سالگی

سلام                               خوش اومدید    به جشن تولد دوقلوهای نازنین          آ وا جون            و           اهورا جون                                      &...
28 آذر 1392

دسته گل داغ دوقلوها

جمعه ای که گذشت یه جمعه خوشحال و آرام بود بابایی شب کار بود اما به سر کار نرفت از این رو مامان اسم این جمعه رو جمعه خوشحال گذاشت ...... مثل سایر روزها دقایق و ساعتهای این جمعه تندتندوبا شتاب سپری شدن و زمان به دو ساعت قبل از خواب رسید ، بابایی فردا امتحان پایان ترم زبان داشت و رفت توی اتاق تا درسهاشو مرور کنه مامانی هم رفت تا ظرفهای شام رو تمیز کنه دوقلوهای شیطون قصه ما هم تو فضای آشپزخونه مشغول بازی خطرناکی به نام حل دادن همدیگه شدن البته این داداش اهورا بود که آبجی شو حل میداد و آوا خانم هم با خنده هاش گویی اونو ترغیب میکرد! مامانی که دلش شور میزد و زیر چشمی حواسش به دوقلوها بود چندین بار به اونا گوشزد کرد که کارشون و باز...
24 آذر 1392

آرزوی امروز آوا ناناز

امروز تصمیم گرفتم کمی به گرد گیری خونه و تمیز کردن آشپزخونه بپردازم ! بچه ها هم که مثل همیشه عین جوجه های اردک خانم دنبال من هستند تو تمام لحظات و هر جایی از خونه که سرک می کشیدم  پشت سرم حضوری گرم داشتن و لحظه ای با خورده فرمایشات و یا غر زدن هاشون تنهام نمیذاشتن !!!! تا حالا شنیدین که میگن طرف با هر آهنگی میرقصه یا فلانی اینقدر تو حرکات موزون ماهره که با هر رینگی رنگش می یاد ؟؟؟حالا شده حکایت دوقلوهای من که هر وقت می خوام به خونه زندگی یه سامونی بدم انگار به عروسی دعوت شدن ! مثلا هر زمانیکه ماشین رختشویی شروع به کار میکنه مخصوصا زمانیکه به چرخش هاش میرسه یا زمانیکه جارو برقی رو روشن میکنم خانم و آقا فی الفور ...
16 آذر 1392

گالری تصاویر دوقلوهای افسانه ای من

٢٩ آذر تولد سه سالگی دوقلوهای نازنینم کم کم داره از راه میرسه ! تو دو سالی که گذشت براشون جشن تولد نگرفتیم ، البته هر سال یه جشن خصوصی توی خانواده چهار نفره مون گرفتیم اما راستش رو بخواهید دلم میخواست میشد که یه جشن بزرگ بگیریم و دوستان و اقوام رو هم دعوت کنیم اما چه میشه کرد که همه دوستان و اقوام دور از ما و ما دور از اونها هستیم البته مامان جون ( مامان خودم) و خاله ها کادوهاشون میرسه اما دلم میخواست واسه عزیزهای دلم خیلی کارها کنم ، اماباید همینجا ازشون یه عذر خواهی مفصل بعمل بیارم و بگم انشاالله موکولش کردم به سالهای آینده که دوقلوها دوستهای خوبی پیدا کنن و جمع چهار نفری ما کمی با حضورشون واسه تولد دوقلوها ب...
15 آذر 1392

عکس گیگ چی شد ؟؟؟؟؟

  ای وای دارم دیوونه میشم !!!!!! من اکثر عکسهامو تو سایت عکس گیگ آپلود کردم و یک ساعت پیش فهمیدم این سایت فیلتر شده و .... دلم می خواد فریاد بزنم آخه در آستانه نزدیک شدن تولد دوقلوهام نمی دونم باید چه بکنم هر چی زحمت کشیده بودم هر چی بافته بودم همه پنبه شدن دلم میخواد داد بزنم سه ماهه که دارم واسه وبلاگ دوقلوهام زحمت میکشم یکی به من کمک کنه نمی دونم چه کنم ؟؟؟؟  ای وای گالری تصاویر رونمیدونم چه کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟ پ ن : من حسابی افسرده شدم   ...
13 آذر 1392

شنبه خوب

ایلیا روز شنبه توسط دکترش ویزیت شده و دکتر هم وقتی عکس پاشو دیده گفته خدا رو شکر خیلی اوضاعش خوبه و دیگه نیازی نیست تا ۱ ماهو  سه هفته دیگه تو گچ باشه بلکه دو هفته دیگه پاش آزاد میشه و گچش باز میشه و حتی نیازی نیست که مجددا عکس گرفته بشه ! اول خدا رو شکر   بعدشم :   ...
12 آذر 1392

درشهر عشاق با آوا و اهورا

من و دوقلوهام دیشب از سفر هشت روزه مون به شیراز برگشتیم، چند باری شده که بدون بابایی سفر رفتیم اما هربار هم مثل همین دفعه خیلی سخت بوده و من که خیلی اذیت شدم، هم دوقلوهای ناز نازیم  شیطنت هاشون در حد لالیگاست هم اینکه گاهی اوقات درخواست افراطی واسه بغل من دارن و با بگل بگل گفتنشون (بغل بغل ) و به بغلم اومدنشون دیگه رمقی واسم نمی مونه تازه تصور کنین که دو تا نی نی سه ساله یه مدتی هر چند کوتاه توی بغل شما حمل بشن وای که خیلی سخته غر زدن کافیه  در کل سفر خوبی بود و خیلی وقتها هم خوش گذشت مهمتر از همه اینکه تونستیم چند تا از جاذبه ها شیراز مثل دروازه قرآن ، آرامگاه سعدی ، حافظیه ، باغ ارم و بازار وکیل رو با دوقلوه...
11 آذر 1392

اولین بار

فرزندان دلبندم روزهای مان با سرعت باد می گذرند ... می دوند و می روند و گره می زنند ما را به فرداهای نیآمده... وقتی به پشت سر چشم میدوزم و این سرعت سرگیجه آور در جهش به فردا را به یاد می آورم ، دلم میگیرد ......... راستش را بخواهید دلتنگ میشوم به خاطر این روزهای شیرین و شیرین تری که از شما گذشت ومیگذرد که سالها چشم به راه آمدنشان بودم و حالا با چشم برهم زدنی رقص کنان میگذرند، دوست دارم با سکون این  روزها از این همه زیبایی و معصومیت لذت ببرم ! در آینه شفاف چشمهایتان عشق را بنگرم و از چشمه جوشان و زلال عشق نابتان سیراب شوم ! حتی ثانیه های تمام لحظاتی که مرا محکم در آغوش کوچکت...
2 آذر 1392

یا من اسمه دواء و ذکره شفا

این آقای خوش تیپ اسمش ایلیا ست ایلیا جون خواهرزاده و داماد فعلی منه و قبلا به حضورتون معرفی شده .... او الان ۵ سال و ۸ ماه و چهار روزشه و پیش دبستانیه متاسفانه در زمانی که دو سال و یازده ماهش بود بعد از اینکه دوبار پاش شکست و بعد از کلی مراجعه پدر و مادرش به  متخصصین مختلف ارتوپد معلوم شد که یه " کیست "  داخل استخوان ران پای چپش داره که این کیست باعث خوردگی استخوان رانش میشه و هیچ راهی برای درمان قطعیش نیست و تازمان بلوغش هر سه ماه باید به بیمارستان لقمان بره تا از استخوانش عکسبرداری کنن و پزشک مخصوصش تشخیص بده که این "کیست" در چه وضعیتی قرار داره و همینطور باید خیلی مراقب باش...
2 آذر 1392